(*_*) با هم نخندیم *** به هم بخندیم (*_*) |
|||||||||||||||||
جمعه 26 مهر 1392برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : sara & mobina
نظرات شما عزیزان:
قلب
پسر به دختر گفت اگه یروز به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخدی زد و گفت ممنونم. تااینکه یک روز اون افاق افتاد حال دختر خوب نبود.... نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش میگفت:میدونی که من هیچ وقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و بخاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات....حتی برای دیدنم نیومدی....شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم.... آرام گریست و دیگر چیزی نفهید..... چشمانش را باز کرد...دکتر بالای سرش بود.به دکتر چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت:نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید...در ضمن این نامه برای شماست....! دختر نامه را برداشت.اثزی از اسم روی پاکت دیده نمیشد بازش کرد و درون آن چنین نوشته بود: سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگزنمیذاری قلبمو بهت بدم....پس نیومدم تا بتونم اینکارو انجام بدم امیوارم عملت موفقیت آمیز باشه(عاشقتم تا بینهایت) قلب قلب دختر نمیتوانست باور کند...او اینکارو کرده بود...اون قلبشو به دختر داده بود....آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد....و به خودش گفت:چرا هیچ وقت حرفاشو باور نکردم.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|